امپراطور چوپان راستگو
١٦ خرداد 92 با عمه هات،شوهرو بچه هاشون،بابایی،دادا وجدو رفتیم خونه جدو مانع دوست وفامیل جدو،خونشون توی روستا بود وکلی حیوون اهلی داشتن توهم که عاشق حیوون بودی واصلا نمیترسیدی واگه بهت اجازه میدادم دست توی دهن همه میزاشتی حتی از سگشون که با طناب بسته بودنش و وحشی بود نمیترسیدی ومیگفتی بریم پیشش،فکر کردم خالی میبندی ولی وقتی گفتم:خوب بریم دیدم نه بابا آقا زاده واقعا داره میره . اینم تو که میگفتی:میخوام سوار الاغ بشم :عزیزم این الاغشون هم یه کوچولو وحشی میزد خودشون میگفتن وشما به بیرون طویله رضایت ندادین وازمن خواستی بری تو،واصلا هم نمیترسیدی فائزه هم که تو ...